صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
بیدار شو ای دل که جهان میگذرد
وین مایهی عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
خورشید که در خانه بقا می نکند
میگردد جابجا و جا می نکند
آن نرو بجز قصد هوا مینکند
میگوید کاصل ما خطا می نکند
روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند
دیوانگی کنم که دیو آن نکند
حکم مژه تو آن کند با دل من
موضوعات مرتبط: شعر صبح
[ یکشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۶ ] [ 8:40 ] [ جعفر خراشادی ]
[ ]
برچسب : نویسنده : jafarkhorashadia بازدید : 160